جنبش های اجتماعی ـ سیاسی در تاریخ معاصر ایران

جنبشهای اجتماعی ـ سیاسی در تاریخ معاصر ایران سلطنت ناصرالدین شاه را که در حقیقت اوج استبداد قاجاری است، میتوان زمینهساز بیداری و شکلگیری جنبشهای اجتماعی ـ سیاسی دانست. استبداد ناصری که راهگشای استعمار دولتهای خارجی، بهخصوص انگلستان شد، دیگر لزوم همراهی دی

جنبشهاي اجتماعي ـ سياسي در تاريخ معاصر ايران

سلطنت ناصرالدين شاه را كه در حقيقت اوج استبداد قاجاري است، ميتوان زمينهساز بيداري و شكلگيري جنبشهاي اجتماعي ـ سياسي دانست.

استبداد ناصري كه راهگشاي استعمار دولتهاي خارجي، بهخصوص انگلستان شد، ديگر لزوم همراهي دين و سياست را در انديشهها بارور ساخت و نظريهي سياسي شيعه را در زمينهي امكان طرح دولت در يك نظام عقيدتي، پروراند و به موضع سياسي منفي علما، شكل مبارزهي سياسي بخشيد.

از سوي ديگر، سفرهاي پيدرپي شاه به فرنگ در دوران طولاني سلطنت مستبدانه، موجب گشودهشدن درهاي فرهنگ غربي و رفت و آمد بيشتر خارجيان شرق دوست و ايرانيان غرب دوست شد و كانون ديگري را در ايران بهوجود آورد كه از آن طريق، افكار سياسي غرب و آرمانهاي آزاديخواهانه در ميان مردم رواج يافت.

بازشدن اين دو كانون در جامعهي مذهبي دوران ناصري، از يكسو رقابت و جناحبندي جنجالبرانگيزي را بهوجود آورد و از سوي ديگر، رشد سياسي مردم را به سرعت بالا برد و سرانجام در قالب يك قيام اسلامي و مردمي، نتايج سياسي روشني را در صحنهي زندگي مردم به بار آورد.

در جناح مذهبي حركت سياسي جديد، شخصيتهايي در سطح مرجعيّت شيعه، چون ميرزاي شيرازي، ملامحمد كاظم خراساني و ميرزاي نائيني به چشم ميخورد و علماي بزرگي، مانند ميرزاي آشتياني، فالاسيري شيرازي، سيدمحمد طباطبايي و سيد عبداللّه بهبهاني نيز در رهبري معنوي و سياسي نقش زيادي برعهده داشتند. اين شخصيتها، انديشههاي سياسيِ مبتني بر عقايد و نظام اسلامي را مبناي حركت جديد ميدانستند.

جناح دوم از روشنفكران و نوخواهاني، چون ميرزا ملكمخان، ميرزافتحعلي آخوندزاده، ميرزا حسينخان مشيرالدوله و طالبوف تشكيل ميشد. اين جناح كه سخت تحت تأثير جناح اوّل بود از نفوذ مردمي و رهبري سياسي بهرهي اندكي داشت و در حركت سياسي جديد، عقيدهي غربي و تفكر سياسي اروپا را بهكار گرفته بود.

عقايد اين جناح كه براي مردم ناآشنا مينمود، از يك سلسله اصطلاحات سياسي اروپايي و واژهها و عبارات نوساخته و ترجمه شده تشكيل ميشد كه در بسياري از موارد، گوياي آن بود كه اينان نتوانستهاند مفاهيم سياسي غربي را به خوبي بفهمند.(106)

در اين ميان، جناح سومي نيز ديده ميشد كه بخشي از رهبري سياسي و مذهبي را به دست داشت، و از شيوههاي تلفيقشده از مرام دو جناح قبلي، پيروي ميكرد.

اين جناح كه تأثير زيادي در قشرهاي مذهبي نوخواه داشت، از رجالي، چون سيدجمالالدين برخوردار بود كه همان انديشهها و آرمانهاي اسلامي را در پوشش شعارها و اصطلاحات غربي عرضه ميكرد.

گرچه تلاش پيگير سيدجمالالدين براي تلفيق فرهنگ سنتي، اسلامي و انديشهي ترقيخواهي غربي نقش مؤثري در راهاندازي حركتهاي جديد سياسي در ميان ملتهاي مسلمان داشت، ولي اين كوشش صادقانه نتوانست در ايران، حركت نويني در برابر دو جناح نامبرده بهوجود آورد و يا آن دو را به هم نزديك سازد.

ماهيت رژيم ناصري چنان بود كه حركتهاي اصلاح طلبانهاي، چون روش تجددخواهي ميرزاتقيخان اميركبير هم نميتوانست آن را نجات دهد. حركت سياسي اميركبير كه بهصورت ايجاد تمركز در نظام قضايي و تأمين بخشي از عدالت اجتماعي بود و با استقبال مردم نيز روبهرو شد، با اينكه با اصول، مباني و نهادهاي مذهبي نيز در تعارض نبود، نتوانست در برابر استبداد ناصري توفيقي به دست آورد. بررسي موارد مشابه نشان ميدهد، ساختار اجتماعي ـ سياسي جامعهي ايراني با آنچه در درون جامعهي عثماني ميگذشت، به كلي تفاوت داشت.

انديشهي سياسي مشروطهكردن نظام استبدادي قاجار، از ويژگيهاي حركت سياسي ـ مذهبي ايران در دوران ناصري نبود; اين انديشه و حركت در اواخر حكومت استبدادي عثمانيها نيز شكل گرفت و در سالهاي 1907 تا 1918 م. منشاءِ تغيير شكل نظام سياسي، در امپراتوري عثماني شد.(107)

نهضت تركهاي جوان كه پشت سر اين حركت و تحولات سياسي آن قرار داشت، توانست عناصر سياسي جديد و مفاهيم غربي را وارد صحنهي سياسي امپراتوري كند و اصلاحاتي را در زمينههاي قضايي، تعليم و تربيت، تنظيم قوانين جديد و نوسازي ساختار سياسي جامعه بهوجود آورد و سرانجام به كمك شرايط برخاسته از جنگ بينالمللي و تحريكات دولتهاي اروپايي، نظام فرامليتي عثماني را در قالب جمهوري ناسيوناليستي تركي، به شكل سياسي جديدي درآورد.

شرايط و ماهيت نظام سياسي در دوران ناصرالدينشاه و ساختار اجتماعي ـ سياسي جامعهي ايراني در اين زمان، به كلي با جامعهي عثماني متفاوت بود; در دوران ناصري براي ايجاد تحول و تغيير اساسي تنها دو راه وجود داشت:

1. انتخاب برنامهي سياسي درازمدت براي ايجاد تغييرات اندك و بههم پيوسته: اين روش موجب ميشد در صورت سركوب حركت در هر مقطعي، بتوان در فرصت ديگر، حركتي مشابه در راستاي مبارزه طولاني، انجام داد تا فرصت مناسب براي تبديل حركت به قيام، و مبارزه به انقلاب فراهم شود.

جناح ترقيخواه همواره به اين راه فكر و عمل ميكرد و اصولا آرمانهاي سياسي و ايدئولوژي دموكراسي غرب براي آنان جز گام برداشتن در اين راه مفهومي نداشت. از اين رو جناح نوخواه ناگزير بود با استبداد و استعمار سازش كند و از دشمن اصلي (استعمارگران غربي) ياري بخواهد. معناي اين رويكرد، بيگانه و ناهمگونشدن با فرهنگ و آرمانهاي ملت، و نتيجهاش افتادن در دامن دشمن بود.

2. وارد كردن ضربهي سرنوشتساز سياسي بر پيكر فرسوده و منزوي استبداد با الهام از مباني اسلام و ياري جستن از انديشه و احساس ملت مسلمان ايران: اين روش موجب ميشد مانع بزرگ از سر راه قيام مردم برداشته و نظام سياسي دگرگون شود; راهي كه نه اميركبير و نه جناح ترقّيخواه غربگرا كه خود را جانشين وي ميپنداشت، نميتوانستند گام بر آن بگذارند. اين راه تنها بر روي كساني باز بود كه علاوه بر توانايي قدرت رهبري مردم، ميتوانستند قشرهاي ملت را در مسير واحدي كه ايمان، آرمان، احساس و فرهنگ آنها در آن مسير قرار گرفته بود، بسيج كنند و به مبارزه عليه قدرت حاكم فراخوانند. اينان (مراجع ديني) سرانجام به خوبي از عهدهي واردكردن چنين ضربهي سرنوشتسازي برآمدند و فتواي تاريخي ميرزاي شيرازي به كمك روحانيت در سراسر ايران، كمر استبداد را چنان شكست كه ديگر توان قد برافراشتن نيافت.

 




| شناسه مطلب: 79415